جیمز کارویل، مشاور تبلیغاتی بیل کلینتون در کارزار انتخاباتیِ او در سال ۱۹۹۲ جمله ای گفت که مشهور شد: «ابله، مسئله اقتصاد است» او با این بیان قصد داشت مشکلات فراوان اقتصادی و بحران مالی رخ داده در زمان ریاست جمهوری جورج بوشِ پدر را برجسته کند. اما حالا برداشت ما از این جملۀ مشهور کارویل متفاوت و فراگیرتر است: بسیاری از مشکلات ما ناشی از ماهیت نظام اقتصادی است. اگر آنچنان که بسیاری از نظریه های اقتصادی به ما می گویند، بازرگانان در نظامی کاملاً خودخواهانه و خودمحور تصمیم می گیرند، سیستم بازارِ آزاد علی القاعده به فریب، کنترل و جهت دهیِ رفتار کنشگران منجر خواهد شد. مسئله این نیست که انسان های شیطان صفتِ زیادی وجود دارند. بیشتر افراد بر اساس قاعده و قانون بازی می کنند و تنها به دنبال رسیدن به رفاه و آسایش اند. اما به ناچار، فشار رقابت موجب می شود تا بازرگانان و فعالان اقتصادی به فریب کاری و هدایت رفتار سایر کنشگران در بازار آزاد روی آورند. درنتیجه، مجبور خواهیم شد محصولاتی را بخریم که از اساس به آن ها احتیاجی نداریم یا در مشاغلی کار کنیم که لذتی از آن ها نمی بریم. به این ترتیب هدف زندگی را گم خواهیم کرد.

ما این کتاب را در عین ستایش نظامِ بازارآزاد نوشتیم؛ اما تلاشمان این بود که راه کنارآمدن با این سیستم را به مردم گوشزد کنیم. این نظام اقتصادی پر از نیرنگ است و همه باید از این مسئله آگاه باشند. همۀ ما باید برای حفظ جایگاه و شأن خود، راه ورسم زندگی در چنین نظامی را بدانیم و علی رغم مشکلاتی که در جای جای این نظام وجود دارد، همه باید انگیزۀ خود را برای ادامۀ حیات در چنین جهانی حفظ کنیم. ما این کتاب را برای مصرف کنندگان تألیف کردیم؛ چراکه آنان اند که باید در برابر حیله ها و فریب های بی شماری که آن ها را احاطه کرده، هشیار باشند. همچنین این کتاب را برای بازرگانانی تألیف کردیم که از بازی در نظام سودمحور و رقابتی به ستوه آمده اند و احساس می کنند در دام جبر اقتصادی گرفتار شده اند. قشر دیگر مخاطبین این کتاب دولت مردانی هستند که مدام باید به قانونمندکردن این نظام بیندیشند. تلاششان هم معمولاً بی نتیجه می مانَد. این کتاب همچنین برای نیروهای داوطلب، بشردوستان، رهبران عقیدتی و سایر کسانی تألیف شده است که به دنبال بهبود جایگاه و شأن بشر در جهان فعلی هستند. همچنین این کتاب را برای مخاطبین جوانی نوشته ایم که به دنیای پیش ِ روی خود می اندیشند و در فکرِ یافتن معنای زندگی در پیشه و شغل آیندۀ خویش هستند. تمام افراد فوق از خواندن جزئیات قواعد حیله گری سود خواهند برد. این قواعد نیروهای اقتصادیِ موجود در بازار را بررسی می کند که در صورت غفلت ما، موجب فریب و کنترل رفتار کنشگران خواهند شد. به علاوه، همۀ ما به قهرمان نیاز داریم؛ کسانی که با الگو قراردادنِ عزت نفس و شأن و جایگاه شخصیِ خود و نه سود اقتصادی توانسته اند نقش نیرنگ و فریب در نظام اقتصادی را به حداقل برسانند. ما داستان های زیادی ازاین دست را در این کتاب بازگو خواهیم کرد.

محصولاتِ بازارهای آزاد

اواخر قرن نوزدهم زمان مهمی برای مخترعین بود. وسایلی همچون خودرو، تلفن، دوچرخه و چراغ های برقی در این زمان اختراع شدند. اما این دوره اختراع دیگری هم داشت که کمتر به آن توجه شده است: دستگاه سکه خور۱. در ابتدا، این دستگاه ها معنای ضمنی امروزشان را نداشتند. این نام به همۀ دستگاه هایی اطلاق می شد که به صورت خودکار و با دریافت سکه، اجناس مختلف را می فروختند. شما سکه را در شکافی می انداختید که در دستگاه تعبیه شده بود. سپس در ازایش جعبه ای دریافت می کردید که حاوی جنس دلخواهتان بود. در سال های دهۀ ۱۸۹۰، این دستگاه ها همه چیز می فروختند؛ از آدامس و سیگار گرفته تا دوربین های دستی کوچک، بسته های کوچک شکلات و حتی ورقه های حاوی اطلاعات ضروری در هر شهر. نوآوری اساسی در این دستگاه ها در واقع مربوط به سیستم قفلی بود که با انداختن سکه فعال می شد و کالا را در اختیار رهگذران قرار می داد.

اما بعد از مدتی این دستگاه ها کارکرد دیگری نیز پیدا کردند و خیلی زود به ماشین قمار بدل شدند. یک روزنامۀ محلی در آن زمان، تاریخ ابداع دستگاه های قمار به صورت نوین را سال ۱۸۹۳ ذکر کرده است. یکی از همان دستگاه های اولیه، به برندگان به جای پول، آبنبات های میوه ای می داد. همین موضوع موجب شد تا علامت گیلاس و شانسِ به دست آوردن سه گیلاس با هم، به نشانۀ شانس و نمادِ دستگاه های قمار بدل شود.

تا پیش از پایان دهۀ ۱۸۹۰، نوع جدیدی از اعتیاد به این دستگاه های خودکارِ قمار پدید آمد. روزنامۀ لس آنجلس تایمز در سال ۱۸۹۹ می نویسد: «تقریباً در هر سالنی که می روی، یک یا چندین عدد از این دستگاه ها را می بینی؛ درحالی که جمعیت زیادی از مردم از صبح تا شب به دور آن ها حلقه زده اند…. به محض اینکه فردی به بازی با این ماشین ها عادت کند، به حالتی شبیه به دیوانگی و شیدایی می رسد. مردان جوان را می بینی که ساعت ها بدون وقفه سرگرم بازی با این دستگاه ها هستند. آن ها می دانند که دستِ آخر هم بازنده اند.»

پس از آن بود که قانون گذاران وارد صحنه شدند: این دستگاه های خودکار و به طور کلّی، قمار، زندگی بسیاری از مردم را رو به تباهی می بَرد و باید غیرقانونی اعلام شوند یا حداقل قوانین سفت وسختی برای آن ها وضع شود. این دستگاه ها به ناگاه از فضاهای عمومی ناپدید شدند و تا مرز غیرقانونی شدن پیش رفتند. حضور آن ها تنها به مکان های خاصی محدود شد که کازینو شناخته می شدند. اما ایالت نِوادا از این قاعده مستثنا بود و دستگاه های قمار هنوز در سوپرمارکت ها، پمپ بنزین ها، فرودگاه ها و سایر مکان های عمومی یافت می شدند. در این ایالت، هر فرد به طور متوسط چهاردرصد از درآمد خود را صرف قمار می کرد. این رقم نُه برابر بیشتر از میانگین مصرف قمار در کل ایالات متحده بود. اما حتی در ایالت نوادا نیز محدودیت هایی وجود دارد. به عنوان مثال، در سال ۲۰۱۰، کمیتۀ کنترل قمار در ایالت نوادا پیش نویس یکی از قوانین حامی قمار را رد کرد. این قانون اجازه می داد مغازه های عادی به جای پرداخت پول خرد به مشتریان، به آن ها اعتبار برای مصرف در دستگاه های قمار بدهند.

با ظهور رایانه ها، دستگاه های قمار نیز وارد مرحلۀ جدیدی شدند. ناتاشا شول، پژوهشگر مؤسسۀ فناوری ماساچوست، کتابی در همین زمینه نوشته است. او استدلال می کند که طراحیِ این ماشین ها از اساس به گونه ای است که موجب اعتیاد شوند. او در مؤسسۀ گمبلرز انونیموس۲ در شهر لاس وگاس، با فردی به نام مولی صحبت می کند تا جنبۀ انسانیِ این اعتیاد را نشان دهد. مولی نقشه ای برای شول ترسیم می کند تا وضعیت خود را به او نشان دهد. او خود را به شکل تک شاخۀ خشکیده ای ترسیم می کند که در کنار یک ماشین قمار ایستاده است؛ درحالی که جاده ای مدوّر، دورتادورِ او را احاطه یا درواقع، گرفتار کرده است. این جاده، شش مکان مهم در زندگی او را به هم متصل کرده است: هتل و کازینوی ام.جی.ام گراند (جایی که او مسئولیت رزرواسیون را دارد)؛ سه نقطه ای که او قماربازی می کند؛ ساختمان موسسۀ گمبلرز انونیموس (جایی که او در آن به دنبال درمان اعتیادش به قمار است)؛ درنهایت، نقطه ای که در آن داروهای درمان اضطرابش را نگهداری می کند. مولی کاملاً به مشکل خود آگاه است. او هیچ گاه با توقع برنده شدن به سراغ دستگاه های قمار نمی رود و بااینکه می داند باز هم قرار است بازنده شود، از روی اضطرار دوباره به سراغ این دستگاه ها می رود. معمولاً هم در حال مستی و در تنهایی سروقت این ماشین ها می رود. این چرخه همواره به طور سریع و مداوم اتفاق می افتد. «محدوده» نامی است که مولی برای منطقه ای گذاشته که دستگاه های قمار محبوبش در آن قرار دارند. او به «محدوده» می رود، دکمۀ قرمز را یک بار دیگر فشار می دهد و این کار را برای چندین و چند بار تکرار می کند تا جایی که دیگر پولی برای او باقی نمانده باشد. امثال مولی در لاس وگاس فراوان اند. ده سال پیش، مرگِ ناشی از سکتۀ قلبی در کازینوهای این شهر بسیار شایع بود. کازینوها درنهایت مجبور شدند گروه آموزش دیده ای را برای دادن شوک قلبی در اینگونه مواقع دست وپا کنند. ویدئویی وجود داردکه نشان می دهد در حالی که این گروه متخصص مشغول احیای قلبی یکی از قماربازان است، دوستان قمارباز او بدون توجه به این صحنه، سرگرم ادامۀ بازی خود هستند.

بازارها برای ما چه کار می کنند؟

دیدگاه دوگانۀ ما به اقتصاد بازار را می توان با نگاهی به تاریخ دستگاه های خودکار و خوبی ها و بدی های آن ها از سال های دهۀ ۱۸۹۰ تا به امروز دریافت. نکتۀ بنیادین این است که ما به هرحال بازارها را ستایش می کنیم. بازارهای آزاد محصول آرامش و آزادی اند و در وضعیت ثبات و زمانی شکوفا می شوند که مردم در ترس به سر نمی برند. اما همین انگیزۀ سودآوری بود که دستگاه های قمار و دستگاه های خودکاری را به وجود آورد که موجب اعتیاد به مصرف و صرف پول برای دستیابی به شأن و جایگاه اجتماعی شد. تمثیل دستگاه های خودکار قماربازی در سرتاسر کتابی که ما نوشته ایم، به چشم می خورد. تمام بحث ما نیز بر سر بدی های این پدیده است و نه خوبی آن؛ چراکه ما بعنوان مصلحانِ اندیشۀ اقتصادی و اقتصاد، به دنبال تغییر و بهبود خوبی های این جهان نیستیم بلکه به دنبال تغییردادنِ اشتباهات هستیم. اما پیش از آغاز، باید توضیحی دربارۀ اهمیت بازار بدهیم.

برای این کار، بهتر است دیدگاهی بلندمدت داشته باشیم و به همان دورۀ اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بازگردیم. در ماه دسامبر سال ۱۹۰۰، یک مهندس عمران به نام جان آلفرت واتکینز جونیور در نوشته ای که برای مجلۀ لیدیز هوم۳ نوشت، وضع زندگی در یک صد سال آینده را پیش بینی کرد. یکی از پیش بینی های او این بود که در یک قرن آتی، «باد سرد و گرم از کانال های تعبیه شده در خانه به ما خواهد رسید». دیگر پیش بینی های او از آینده از این قرار بود: در آن زمان «کشتی های سریع السیری خواهیم داشت که می توانند طی دو روز ما را به انگلستان برسانند»؛ «کشتی هایی پرنده خواهیم داشت» که بیشتر، ارتش از آن ها استفاده خواهد کرد، اما گاهی اوقات مسافر و بار نیز جابه جا خواهند کرد؛ «اجراهای اپرای ملّی از راه دور به خانه های عادی مخابره خواهند شد و کیفیت صدای آن ها نیز مثل سالن واقعی لذت بخش خواهد بود». فهرست پیش بینی های او همچنان ادمه دارد.

واتکینز پیش بینی های خود را «عجیب و تقریباً غیرممکن» توصیف می کرد؛ اما نظام بازار آزاد موجب شد پیش بینی های وی و بسیاری اتفاقات خارق العادۀ دیگر نیز محقق شوند. این از آن رو بود که چنین سیستمی، از تحقق بخشیدن به آنچه در رؤیای مردم می گذرد، حمایت می کنند؛ به شرطی که بتواند سودآوری داشته باشد.

بااین حال، نقش بازار آزاد تنها عملی کردنِ اینگونه آرزوها نیست. چنین نظام اقتصادی ای همچنین موجب خواهد شد که تعادل اقتصادی به سود سرمایه گذاران متمایل شود و درنتیجه می تواند قضاوت ما را مدیریت کند یا تغییر دهد؛ درست مانند غده ای سرطانی که نظام متعادل بدن را مختل می سازد و روزبه روز بزرگ تر و بزرگ تر می شود. دستگاه های خودکار قماربازی که پیش تر درباره شان توضیح دادیم، یکی از مثال های ناب برای توصیف چنین وضعیتی است. وفور این دستگاه ها و اعتیاد فزاینده به استفاده از آن ها تا پیش از قانون مندشدنشان صرفاً یک اتفاق نبود. تا زمانی که ما در تشخیص دقیق نیازمان مشکل داشته باشیم و تازمانی که این ضعف و مشکل برای عده ای قابلیت سودآفرینی و استفادۀ مادی داشته باشد، بازار، فرصت را غنیمت خواهد شمرد و از این ضعف ما سوءاستفاده خواهد کرد. در چنین نظامی، سودجویان می گردند تا ضعفی در ما پیدا کنند و از آن به سود خود استفاده کنند. آن ها سرمان کلاه خواهند گذاشت.

ماهی گیر و صید

بر اساس تعریف لغت نامۀ آکسفورد، واژۀ «phish» یا همان کلاهبرداری مدرن در سال ۱۹۹۶ و زمانی اختراع شد که اینترنت درحال شکل گیری بود. در تعریف لغت «فیش» در این لغت نامه آمده است: «ارتکاب کلاهبرداری در اینترنت، از طریق جمع آوری اطلاعات شخصیِ افراد با روش های مختلف، خصوصاً با جعل هویت شرکت های مطمئن؛ شرکت در کلاهبرداری های اینترنتی از طریق «صیدکردن» و دزدیدن اطلاعات شخصی». ما در اینجا، معنایی جدیدتر و عمومی تر از اصطلاح «فیش» را به کار می بریم و معنای کلاهبر داری کامپیوتری را به عنوان کنایه از طیف وسیع تری از کلاهبرداری به کار می بریم. ما به جای آنکه «فیشینگ» را به معنای فعالیتی غیرقانونی در نظر بگیریم، تعریفی وسیع تر از آن می آوریم که ردپای آن را می توان بسیار پیش تر از عصر کامپیوتر دنبال کرد. با تعریفی که ما از این واژه اراده کرده ایم، «فیشینگ» به معنای ترغیب افراد به هرگونه عملی است که به سود «صیادان» است و نفعی برای «صیدشدگان» ندارد. این اصطلاح به هر نوع «قلاب انداختن»، فریب دادن با طعمه های مصنوعی و صید «ماهی» هایی گفته می شود که از کنار دام عبور می کنند، فریب می خورند و گرفتار می شوند. صیادان زیادی مشغول ماهی گیری اند و طعمه ها نیز رنگارنگ و متنوع اند. بر اساس قانون احتمالات، همۀ ما دیر یا زود گرفتار دام آن ها خواهیم شد. هرچقدر هم احتیاط کنیم، فایده ای ندارد. هیچ کس از این قاعده مستثنا نیست.

بنا به تعریف ما، «phool» یا همان صید، کسی است که به هر دلیلی، به دام صیادان افتاده باشد. دو نوع صید وجود دارد: روان شناختی و اطلاعاتی. صیدهای روان شناختی نیز، خود بر دو نوع اند: در یک نوع، احساسات صید روان شناختی بر فهم متعارفش غلبه می کند و در نوع دیگر، تمایلات شناختیِ فرد که مثل خطای دید می مانند، موجب تفسیر نادرست او از واقعیت می شوند. او نیز بر اساس همین فهم غلط عمل خواهد کرد. مولی نمونه ای از یک صید احساساتی بود و نه صید شناختی. او کاملاً به مشکل خود و رابطه اش با ماشین های قماربازی واقف بود؛ اما نمی توانست خودش را مهار کند.

صیدهای اطلاعاتی بر اساس داده هایی عمل می کنند که به عمد برای گمراه کردن آن ها ساخته شده اند. به عنوان مثال، می توان به سهام داران شرکت اِنرون اشاره کرد. رشد شرکت انرون مبتنی بر اطلاعات گمراه کننده و در مراحل بعدی، حقه بازانه ای بود که حسابداران این شرکت آن ها را مدیریت می کردند. سود فوق العادۀ این شرکت نتیجۀ حسابداریِ «بازار با بازاری» بود که به موجب آن، سود موردانتظار برای پروژه های سرمایه گذاریِ آتی را می شد هنگام سرمایه گذاری تعیین کرد. راه معمول تری که در قراردادها مرسوم است، این است که رقم سود را تا زمان دستیابی به سود واقعی تعیین نمی کنند. از سال ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۰، مجلۀ فورچون هر ساله شرکت انرون را خلاق ترین کمپانی کشور امریکا معرفی می کرد. تشخیص فورچون درست بود؛ فقط سردبیران آن نتوانسته بودند ماهیت خلاقیتی را که انرون به کار می برد، به درستی کشف کنند.

اینکه آیا بازرگانان رفتار اخلاقی درست یا غلطی دارند، موضوع این کتاب نیست؛ اگرچه برخی اوقات دربارۀ خوبی یا بدی رفتار آنان نیز صحبت می شود. درعوض، مشکل بنیادین از نظر ما فشار بازار است؛ چراکه موجب تشویق به رفتار بی مهابا می شد. در چنین نظامی، بازرگانان و سرمایه گذارانی تشویق می شوند که برای تولید محصولات مورد نیاز ما ایده های خلاقانه دارند. اما اگر بازار آزاد قانونمند نباشد، سرمایه گذارانی که از ضعف های روانی و اطلاعاتی مصرف کنندگان سوءاستفاده نکنند، به ندرت تشویق شده و نمی توانند به سود اقتصادی مناسبی برسند. فشار رقابت در چنین بازاری موجب می شود مدیرانی که اینگونه محدودیت های اخلاقی را رعایت می کنند، کنار گذاشته شده و دیگرانی که پرهیز اخلاقیِ کمتری دارند، جایگزین آن ها شوند. جامعۀ مدنی و هنجارهای اجتماعی می توانند تاحدودی از اینگونه کلاهبرداری ها جلوگیری کنند؛ اما فشار رقابت و تلاش برای ادامۀ حیات در چنین سیستمی می تواند اخلاقی ترین شرکت ها را هم به اینگونه اعمال ترغیب کند.

ما چگونه می توانیم آگاه باشیم؟

پیش بینی ما این است که این کتاب در نظر کسانی که گمان می کنند مردم همواره بهترین تصمیم را برای خود می گیرند، دستِ کم کتاب محبوبی نخواهد بود. آن ها خواهند گفت: «باب و جورج کی هستند که بگویند خودِ مردم همواره و بلااستثناء نمی توانند بهترین تصمیم را برای خود بگیرند؟ این بحث هم مانند اغلب مباحث اقتصادی، تنها در فضای انتزاعی معنا می دهد»؛ اما وقتی این سؤال را در جای جای این کتاب بررسی کردیم که «آیا واقعاً همیشه این خود افراد هستند که برای زندگی خود تصمیم می گیرند»، به چنین پاسخی رسیدیم: در بسیاری مواقع آن ها در دام کلاهبرداران گرفتار می شوند و درنتیجه، تصمیماتی می گیرند که تنها با کمی حضور ذهن می توانند دریابند که به نفعشان نبوده است.

دریافتنِ اینکه مردم گاهی تصمیماتی می گیرند که به نفعشان نیست، به معنای گستاخی و مغروربودن ما نیست. ما این را می دانیم؛ چون می بینیم مردم گاه تصمیماتی می گیرند که غیرممکن است کسی آن را واقعاً بخواهد. در نقل قولی از هنری دیوید تورو آمده که «زندگی توده های مردم به سوی افسردگیِ خاموش در حرکت است». حالا یک قرن ونیم پس از او، در ایالات متحده که تقریباً ثروتمندترین کشور در تاریخ بشر است، زندگی های زیادی هنوز به سمت افسردگی خاموش پیش می روند. برای نمونه، فقط کافی است به زندگی مولیِ بیچاره در لاس وگاس رجوع کنید.

چیزهایی که ممکن نیست کسی واقعاً بخواهدشان

بررسی چهار حوزه می تواند میزان فراگیریِ «چیزهایی که کسی نمی خواهدشان» را نشان دهد: امنیت مالی در حوزۀ فردی؛ ثبات اقتصاد کلان یا کل نظام اقتصادی؛ حوزۀ سلامت؛ کیفیت حکومت. در هر کدام از این چهار حوزه، خواهیم دید که به دام افتادن صیدها چه تأثیر شگرفی بر زندگی ما دارد.

ناامنی مالی در حوزۀ فردی: یک حقیقت بنیادین در زندگی اقتصادی مردم هیچ گاه به کتاب های درسی در رشتۀ اقتصاد راه نیافت. بیشتر افراد بالغ، حتی در کشورهای ثروتمند، وقتی در پایان روز سر به بستر می گذارند، به فکر راه چاره ای برای پرداخت قبض ها و قسط های مختلف هستند. اقتصاددانان گمان می کنند خرج کردن بر مبنای بودجۀ مشخص خانوار کار راحتی است. اما نکته ای که از نظر آن ها دور مانده این است که حتی اگر ما در ۹۹ درصد مواقع هم احتیاط به خرج دهیم، در همان یک موردی که «بی خیال پولش می شویم»، وضعمان به هم می ریزد و تمام خویشتنداری قبلی مان تباه می شود. شرکت ها و فروشندگان نیز کاملاً به آن یک درصد مواقع آگاه هستند. آن ها در کمین همان لحظه هایی نشسته اند که عشق یا سایر انگیزش ها و محرک های ما بر محاسبات پولی مان غلبه می کند. این زمان برای برخی موقع جشن سالیانۀ کریسمس است. برای برخی دیگر، این اتفاق در زمان های مهم زندگی مانند ازدواج، ترحیم یا تولد فرزند رخ می دهد. مثلاً دربارۀ ازدواج، مجلات مختلف به عروس ها می قبولانند که خرج یک «عروسی معمولی» تقریباً به اندازۀ نیمی از درآمد متوسط سالیانۀ افراد است. در مراسم ختم نیز شاهد همین رویه هستیم. مسئولان شرکت های خدمات ترحیم سعی می کنند به شما بقبولانند که مثلاً بهتر است از «تابوت مجلل موناکو استفاده کنید که با بخار آب جلا داده شده است و درونش با پارچۀ مخمل اعلا دوخت و دوز و تزئین شده است» یا مثلاً وقتی فرزندتان متولد می شود، شرکت های بزرگ فروش اسباب بازی به شما «مشاورۀ خصوصی برای انتخاب نام فرزند» می دهند.

اما جشن ها و مراسماتِ مهم زندگی ما، تنها مواقعی نیستند که عمل کردن بر مبنای محاسبات مالی و درنظرگرفتن بودجه به معنی خسیس بودن تعبیر می شود. بنابراین، جای تعجب نیست که در کشوری مثل امریکا که ثروتمندترین کشور تاریخ است، بیشتر مردم همچنان وقت خواب دغدغۀ پرداخت قبوض و بدهی های خود را دارند. تولیدکنندگان نیز، همان قدر که در تولید کالاهایی که واقعاً مورد نیاز مردم است، خلاقیت به خرج داده اند، در ایجاد نیاز به مصرف کالاها در مصرف کنندگان نیز موفق بوده اند. هیچ کسی نباید با دغدغۀ پراخت بدهی های خود سر به بالین بگذارد؛ اما بیشتر مردم اینگونه اند.

یکی از دلایل نگرانی ما از پرداخت بدهی ها مربوط به کلاهبرداری هاست: ما به عنوان مشتری، زمانی که قصد خرید کالا یا خدماتی خاص و گران بها را داریم، بیش از هر زمان دیگری در معرض خطر پرداخت بیش از اندازه هستیم. به عنوان مثال، حدود ۳۰درصد از کسانی که برای اولین بار خانه می خرند، مجموع هزینه هایی که برای معامۀ ملک می پردازند، یعنی هزینه های فروشنده و خریدار، بیش از نیمی از پول پیش پرداختی است که خریدار برای این معامله می پردازد. فروشندگان خودرو نیز روش های پیچیدۀ خود را برای اقناع ما به خرید ماشین های بیشتر دارند. آن ها نیز ما را تشویق می کنند تا بیش از نیازمان هزینه بپردازیم. هیچ کس نمی خواهد سرش کلاه برود؛ اما هرچقدر هم که دقت داشته باشیم و احتیاط به خرج دهیم، این اتفاق برای بیشتر ما می افتد.

ناپایداری مالی و اقتصادیِ کلان

کلاهبرداری از افراد بیچاره ای که در بازارهای مالی مشغول کار و سرمایه گذاری هستند، یکی از علل اصلیِ به وجودآمدن بحران های اقتصادی است. این بحران ها درنهایت به عمیق ترین رکودهای اقتصادی منجر می شوند. در هر دورۀ بحران اقتصادی، این جمله مدام تکرار می شود: «این بار متفاوت است»؛ جمله ای که هم درست است و هم غلط. در دوران جهش اقتصادی که معمولاً قبل از هر بحران اقتصادی شاهدش هستیم، کلاهبردارها به خریداران می قبولانند که فلان کالا یا دارایی که آن ها می فروشند، «این بار متفاوت است». این کالای متفاوت می تواند کبریت های شرکت سوئدی «کروگر اند تول» در دهۀ ۱۹۲۰ باشد یا محصولات شرکت های فناوری پیش از ترکیدن حباب موسوم به دات کام در سال های دهۀ ۱۹۹۰ یا وام های مسکن با ریسک بالا در سال های دهۀ ۲۰۰۰. بله؛ هر بار متفاوت است: داستان ها با هم فرق می کنند؛ سرمایه دارانی که مردم را به خرید ترغیب می کردند، با هم متفاوت اند؛ محصولاتی که به خورد مردم می دادند نیز یکی نیستند. اما هر بار داستان یک چیز است. یک عده صیاد هستند و یک عده که طعمۀ این صیادان می شوند. هر بار هم که کلاهبردارانِ نامعلوم دست به اختلاس های بزرگ می زنند و حجم عظیمی از اموال اختلاس شده کشف می شود، بهای دارایی ها به طور ناگهانی افت می کند. جان کِنِت گالبریت، اقتصاددان مشهور، این دارایی ها را بِزِل۴ می نامد. مدیران سرمایه گذاری که بسته های مالیِ مرتبط با وام های نامناسب مسکن را در سال های پیش از بحران سال ۲۰۰۸ خریداری می کردند، علی القاعده خواهان چیزی نبودند که می خریدند. اما وقتی جریان این کلاهبرداری برملا شد، جنبۀ دردناک داستان روشن شد: اعتماد در کل نظام اقتصادی متزلزل شد، ارزش سهام و اوراق بهادار نصف شد، کارمندان شغلشان را از دست دادند و بیکاران نیز دیگر توان یافتن شغل نداشتند. در آن زمان، نرخ بیکاری بلندمدت به بالاترین سطح پس از بحران بزرگ اقتصادی در دهۀ ۱۹۳۰ رسید.

حوزۀ سلامت

برای کسانی که غذایی برای خوردن، لباسی برای پوشیدن و سرپناهی برای زندگی دارند، حوزۀ سلامت احتمالاً مهم ترین دغدغۀ زندگی است؛ اما حتی در این حوزه نیز شرکت های داروسازی از افراد بیچاره کلاهبرداری می کنند. در دهۀ ۱۸۸۰، زمانی که دنیل پینکم در نیویورک بود، دریافت که زنان بسیاری در آنجا نگران نارساییِ کلیه های خود هستند. او نیز در نامه ای که به شهر خود فرستاد، نوشت که این درد نیز باید به امراض مردم افزوده شود؛ دردی که درمانش قرص های پینکم، محصول شرکت خانوادگی او خواهد بود. شرکت داروسازی آن ها نیز همین کار را کرد. امروزه، شرکت های داروسازی نمی توانند همین طور مرضی به مریضی های دیگر بیفزایند. در کشوری مانند ایالات متحده، آن ها باید دو مرحلۀ سخت را بگذرانند. در ابتدا باید از سازمان غذا و دارو تأییدیه بگیرند که همین کار نیز نیازمند آزمایش های کنترل شده و تصادفی است. سپس باید پزشکان را قانع کنند که داروهای آنها را تجویز کنند. اما آن ها بیش از یک قرن تجربۀ گذشتن از این موانع را نیز دارند. بعضی از داروهایی که از این دو سد عظیم نیز عبور کرده اند و اکنون توسط پزشکان تجویز می شوند، تأثیر بسیار اندکی در بهبود بیماری ها دارند. از این بدتر، بعضی از این داروها مثل داروی ضد التهابِ ویوکس و نیز روش های درمانیِ مبتنی بر جایگزینیِ هورمون، به طور جدی برای سلامت خطرناک نیز هستند. تخمین زده اند که داروی ویوکس طی پنج سالی که در ایالات متحده مورد استفاده قرار گرفت، یعنی بین سال های ۱۹۹۹تا ۲۰۰۴، موجب مرگ بین ۲۶هزار تا ۵۶هزار نفر بر اثر مشکلات قلبی و عروقی شده است. ندادن هشدارهای لازم به زنان دربارۀ خطرات استفاده از هورمون درمانی، نیز موجب بروز حدود ۹۴هزار مورد سرطان سینه در بین زنان شده است. هیچ کس داروی بد نمی خواهد.

تأثیرات این مسئله در حوزۀ سلامت، هرگز محدود به داروهای بد نمی شود. برای فهم این موضوع کافی است به مشکل غذاهای مضر و تأثیرات آن بر سلامت افراد بیندیشیم. حدود ۶۹درصد از افراد بالغ در ایالات متحده اضافه وزن دارند. بیش از نیمی از آن ها یعنی ۳۶ درصد از کل جامعۀ بزرگ سالان امریکا نیز از چاقی مفرط رنج می برند. مطالعه ای طولانی مدت که روی ۱۲۰هزار نفر انجام شده، نتایج تکان دهنده ای را در این موضوع نشان می دهد. افرادی که در این مطالعه شرکت داشتند، اغلب پرستار بودند و در دوره های چهارساله، بین سال های ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۶ به همکاری در این پژوهش پرداختند. میانگین افزایش وزن مشارکت کنندگان در این پژوهش در خلال دوره های چهارساله ۳.۳۵ پوند، معادل ۱.۵۲ کیلوگرم بوده است که می شود ۱۶.۷۵ پوند، یعنی۷.۶۰ کیلو در خلال بیست سال. تحلیل آماری نشان می دهد که از این ۳. ۳۵ پوند، ۱.۶۹ پوندش مربوط به چیپس سیب زمینی، ۱.۲۸ پوندش مربوط به باقی مشتقات سیب زمینی، عموماً سیب زمینیِ سرخ کرده و یک پوندش مربوط به نوشیدنی های پرشکر بوده است. آنچه از این داده ها برمی آید، این است که این پرستاران نمی توانستند اشتهای خود به چیپس سیب زمینی (نمک و چربی) و سیب زمینیِ سرخ کرده (نمک و چربی) یا نوشابه (شکر) را کنترل کنند. آن ها آزادانه و از روی اختیار، این انتخاب ها را انجام داده بودند. اما می دانیم که کمپانی های بزرگِ تولیدکنندۀ غذاهای مخرب با تأمین بودجۀ مطالعات علمی در آزمایشگاه های پیشرفته، «نقطۀ لذت» مصرف کنندگان را محاسبه می کنند تا از این طریق هوس آن ها برای مصرف شکر، نمک و روغن را بیشتر و بیشتر کنند. اما هیچ کس نمی خواهد به چاقی مفرط مبتلا شود.

دخانیات و الکل نیز نمونه های دیگری از کلاهبرداری در حوزۀ سلامت اند. اما تفاوت مهمی بین این دو وجود دارد. امروزه دیگر کسی فکر نمی کند که استعمال دخانیات کار عاقلانه ای است. نگارندۀ این متون در حالی این پاراگراف را می نویسد که در ساختمان بزرگی در شهر واشنگتن نشسته است. اینجا مرکز مدیریت صندوق بین المللی پول است. سیگارکشیدن در داخل این ساختمان ممنوع است؛ اما هر روز صبح که او به این محل می آید، جماعت زیادی را بیرون از ساختمان می بیند که مشغول کشیدن سیگارند. تمام این افراد از نگاه مستقیم در چشمان او پرهیز می کنند. در واقع، بدون اینکه کلمه ای حرف بزنند، می دانند که با این کار زندگی شان را به خطر می اندازند و درعوض لذتی می برند که هرگز ارزش آن را ندارد. نتیجۀ این سرزنش ها و آگاهی بخشی ها این بوده که نسبت افراد سیگاری در ایالات متحده در مقایسه با سال های دور به نصف رسیده است. آن زمان آن ها استدلال می کردند که سیگارکشیدن برای سلامتی مفید است؛ چون موجب کاهش وزن می شود.

به جز تنباکو، مادۀ مخدر دیگری نیز هست که استفادۀ آن قانونی است؛ اما به احتمال زیاد زیان بارتر از تنباکو است؛ بااین وجود انتقادها و سرزنش های کمتری دربارۀ آن شنیده می شود. دیوید نات و همکارانش در بریتانیا و نیز جن ون آمستردام و ویلیام فان دن برینک در هلند، ضمن انجام پژوهش هایی، از گروهی از متخصصین خواستند میزان نسبیِ مخرب بودن مواد مخدر مختلف را در کشورهای خود بررسی کنند. نات و همکارانش به این نتیجه رسیدند که اگر ملاک را آزاررساندن به دیگران درنظر بگیریم و نه آزاررساندن به خود، الکل زیان بارترین مخدر خواهد بود. فان آمستردام و همکارانش نیز الکل را با تفاوتی اندک، در مقام دوم و بعد از مادۀ کراک قرار دادند. مطالعات طولانی مدت در آینده نشان خواهند داد که مصرف بی رویۀ الکل احتمالاً مهم ترین عامل مرگ ومیر در ایالات متحده بوده است. بااین همه، میکده ها و رستوران ها و شرکت های هواپیمایی و دوستانمان در مهمانی ها، همگی ما را تشویق به نوشیدن بیشتر و بیشتر الکل می کنند. کمتر کسی به این نکته دقت می کند که نوشیدن پیاپی الکل یک انتخاب است؛ انتخابی که به راحتی می توان آن را رد کرد. هیچ یک از ما نمی خواهیم الکلی باشیم؛ اما به جای بحث برسر آن، معمولاً به نوشیدن بیشتر ترغیب می شویم.

دولت بد

نظام بازار آزاد نیز مانند دمکراسی می تواند در وضعیت آرمانی به خوبی یا حداقل با کمترین مشکل کار کند. اما رأی دهندگان مشغول زندگی خود هستند. به همین دلیل تقریباً برایشان غیرممکن است که بر کار سیاست مداران و قانون گذاری های جزئیِ آنان نظارت مدام داشته باشند؛ آن هم به گونه ای که هر زمان منتخبان از آرمان های واقعی خود فاصله گرفتند، آن ها را کنار بگذارند. همچنین، درست به این دلیل که ما انسان هستیم، تمایل داریم به کسی رأی دهیم که با او احساس راحتی بیشتری می کنیم. درنتیجه، عرصۀ سیاست در برابر ساده ترین کلاهبرداری ها به شدت آسیب پذیر است. سیاست مداران به آهستگی پول هایی را جمع می کنند که مردم از روی علاقه به آنان پرداخته اند و سپس آن پول را خرج می کنند تا نشان دهند آن ها هم «یکی از خودِ ما هستند». ما در فصلی از کتاب خود که دربارۀ «کلاهبرداری در عرصۀ سیاست» است، به تشریح کارزار انتخاباتیِ چارلز گرسلی، سناتور ایالت آیوا، در مبارزات انتخاباتی سال ۲۰۰۴ می پردازیم. او که همزمان رئیس کمیتۀ مالی سنا نیز بود، در این کارزار انتخاباتی چندین میلیون دلار جمع کرد و شبکه های مختلف تلویزیون را با فیلم های تبلیغاتی خود بمباران نمود تا با این تبلیغات نشان دهد که او نیز «یکی از خود ما مردم است». در این فیلم های تبلیغاتی، او را می بینیم که مانند مردم عادی روی تراکتور و ماشین چمن زنیِ خود نشسته است. نقش پول در کارزار انتخاباتی او به هیچ وجه غیرمعمول نبود؛ بلکه به عکس، ما این روش را انتخاب کرده ایم، چون بسیار معمول و عادی است. اما تقریباً هیچ کس به دنبال یک نظام دمکراسی نیست که بتوان در آن آراءِ مردم را با این روش خریداری کرد.